جدول جو
جدول جو

معنی ز پی - جستجوی لغت در جدول جو

ز پی
(زِ پَ / پِ)
مخفف از پی. از عقب. پس از. بدنبال. در عقب. برای. بجهت. ازبهر:
بر همه شاهان ز پی این جمال
قرعه زدم نام تو آمد بفال.
نظامی.
مرغی که تاکنون ز پی دانه مست بود
درسوخت دانه را و پریدن گرفت باز.
مولوی.
بخاوران زپی چاشت خوان زر گستر
بباختر ز پی شام همچنان برسان.
سلمان ساوجی.
ملک دنیا ز پی طاعت دادار گزید
طالب گنج بیاید که به ویران گذرد.
قاآنی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از از پیش دیدن صحنه
تصویر از پیش دیدن صحنه
صحنه هایی که با تکنیک های نقاشی متحرک یا ویدئو ساخته می شوند، تا دست اندرکاران تولید فیلم بتوانند نحوه عملکرد صحنه واقعی را که بعدتر خلق خواهند کرد ببینند. این روش به ویژه برای پیش بینی صحنه هایی که از جلوه های ویژه در آنها استفاده خواهد شد کاربرد دارد.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از نماز پیشین
تصویر نماز پیشین
نماز ظهر
فرهنگ فارسی عمید
(زِ پَ)
مخفف از پس و بمعنی آن. (ناظم الاطباء). پس از. بعد از. از بعد. از عقب. سپس. بدنبال. من بعد. ثم. مؤخر. آخر. پس. ز پی. در پی. از پشت. از پشت سر:
سپه رانی و ما ز پس برشویم
بگوییم و زآن در سخن بشنویم.
فردوسی.
ز پیشین سخن وآنکه گفتی ز پس
بگفتار دیدم تورا دسترس.
فردوسی.
این آتش و این باد و سیم آب و ز پس خاک
هر چار موافق نه به یک جا و نه هامال.
خسروی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 323).
سر و رویم شده چون نیل زبان گشته تمنده
ز بالا در، باران ز پس و پیش بیابان.
عسجدی.
برگ عیشی بگور خویش فرست
کس نیارد ز پس، تو پیش فرست.
سعدی (گلستان).
- ز پس انداختن (چیزی را) ، عقب انداختن. بتأخیر افکندن. پشت سر انداختن. مورد عنایت فراوان قرارندادن. در راه آن عجله بکار نبردن. در اولین درجۀ اهمیت قرار ندادن:
جهان را ز پس انداز و ره خدمت او گیر
ترا راه نمودم ز حرامی و حلالی.
فرخی.
رجوع به از پس انداختن و از پس افکندن در ذیل ’پس’ در این لغت نامه شود.
- ز پس بازشدن، بعقب برگشتن. عقب نشینی کردن. بازگشتن:
شه طنجه تازنده از جای جنگ
ز پس بازشد تا در شهر تنگ.
اسدی (گرشاسب نامه).
رجوع به بازپس شدن در ذیل ’پس’ در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از باز پیوستن
تصویر باز پیوستن
دوباره ملحق شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روز پیکر
تصویر روز پیکر
آنکه راست و درست و بی غل و غش باشد
فرهنگ لغت هوشیار
از دنبال از عقب از پس. از برای بخاطر از بهر (جگاه با (را) همراه باشد) : (شکر گوی از پی زیادت را) (مرزبان نامه) توضیح زم اضافه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نماز پیشین
تصویر نماز پیشین
((~ پِ))
نماز ظهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از از پیش اندیشیده
تصویر از پیش اندیشیده
Premeditated
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از از پیش ترتیب دادن
تصویر از پیش ترتیب دادن
Prearrangement
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از از پیش شکل گرفته
تصویر از پیش شکل گرفته
Preconceived
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از از پیش شکل گرفته
تصویر از پیش شکل گرفته
先入为主的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از به طور از پیش تعیین شده
تصویر به طور از پیش تعیین شده
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از به طور از پیش تعیین شده
تصویر به طور از پیش تعیین شده
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از از پیش ترتیب دادن
تصویر از پیش ترتیب دادن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از از پیش شکل گرفته
تصویر از پیش شکل گرفته
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از به طور از پیش تعیین شده
تصویر به طور از پیش تعیین شده
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از از پیش ترتیب دادن
تصویر از پیش ترتیب دادن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از از پیش شکل گرفته
تصویر از پیش شکل گرفته
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از از پیش ترتیب دادن
تصویر از پیش ترتیب دادن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از به طور از پیش تعیین شده
تصویر به طور از پیش تعیین شده
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از به طور از پیش تعیین شده
تصویر به طور از پیش تعیین شده
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از از پیش ترتیب دادن
تصویر از پیش ترتیب دادن
wcześniejsze ustalenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از از پیش شکل گرفته
تصویر از پیش شکل گرفته
z góry założony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از به طور از پیش تعیین شده
تصویر به طور از پیش تعیین شده
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از از پیش ترتیب دادن
تصویر از پیش ترتیب دادن
попередня домовленість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از از پیش شکل گرفته
تصویر از پیش شکل گرفته
передсуджений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از از پیش ترتیب دادن
تصویر از پیش ترتیب دادن
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از از پیش شکل گرفته
تصویر از پیش شکل گرفته
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از به طور از پیش تعیین شده
تصویر به طور از پیش تعیین شده
преднамеренно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از از پیش ترتیب دادن
تصویر از پیش ترتیب دادن
предварительная договорённость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از از پیش شکل گرفته
تصویر از پیش شکل گرفته
предвзятый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از از پیش شکل گرفته
تصویر از پیش شکل گرفته
دیکشنری فارسی به اسپانیایی